قطعه ای از من کنار توست و قطعه ای کنار خودم و قطعاتم دلتنگ یکدیگرند... میشود بیایی؟ , ...ادامه مطلب
شازده کوچولو از گل پرسید: آدما چرا تورو نچیدن؟ من گلای زیادی دیدم که زیر دستو پا بودن گل جواب داد: من ارزش خاری رو که عاشقانه احاطم کرده رو میدونم... , ...ادامه مطلب
از جنگلِ اَبری گذشتم از کوهی کبود تا دریای آبی با این همه همچنان غمگینم... , ...ادامه مطلب
جایی دورتر از خودم ایستاده ام به تماشای کسی که جای من زندگی میکند. چه بی رحمانه تنهاست و چه به ناچار قوی... , ...ادامه مطلب
تو خوابو از یه دخترِ بدخواب گرفتی... , ...ادامه مطلب
سلام من تارا هستم 24سالمه و عاشق چیزهاییم که دوامی ندارن مثل گُل ها، نوری که از پنجره میوفته روی دیوار،برف،آدامس توت فرنگی و عشق... , ...ادامه مطلب
رفتنت آنقدرها هم که فکر میکنی فاجعه نیست من مثل بیدهای مجنون ایستاده میمیرم... , ...ادامه مطلب
در حالی که همه جا حرف از نشکستن سکوتمه من یک میلیون موضوع دارم که باید درموردش باهات حرف بزنم اگه خودتو یه میلیون بار تکثیر کنی و هرکدومو تو هر لحظه از زندگیم بذاری باز کمت دارم تو کجایی... , ...ادامه مطلب
باز هم 365 روز از من گذشت و به رسم عادت تولدم مبارک , ...ادامه مطلب
از چند روز دیگه که لباسای پاییزی رو از چمدون و گوشه کنار کمدا میکشین بیرون اگه لباسی بود که هم لباس بود هم خاطره بذارین همونجا بمونه یکی دیگه بخرین پاییز به اندازه کافی خاطره داره ... , ...ادامه مطلب
پرسیدن عشق یا آرزو؟ گفتم من واسه اون مینداختم تموم رویاهامو توی جوبِ آب , ...ادامه مطلب
و ناگهان باران اگه گفتین من بارون باریدنی چیکار میکنم اره...بی تناسب مینویسم داشتم به این فکر میکردم که همه ی آدما حداقل یبار تو رویاشون زندگی کردن تو خیالشون رفتن یجای دور،فرقی نداره توی یه شهر کثیف یا یه جزیره خوشگل مثلا من خودم تو ذهنم توی یه جنگل قشنگ دارم با یکی زندگی میکنم کی؟همون که تو یکی از نوشته های وبلاگم نوشتم و من سالهاست بی آنکه باشی با تو زندگی کردم.تلخ تر از این؟ بگذریم...داشتم میگفتم یه کلبه چوبی قشنگ توشم پره وسیله های چوبی قشنگ که همرو خودش ساخته یکم اونورترم یه دریاچه ی خوشگل فیروزه ای رنگ که هیچکی جز خودمون توش نیس هرچن روز یبار که بارون میگیره دست منو میگیره میبره به بلندترین نقطه ی جنگل نه برا دیدن رنگین کمون من عاشق آذرخشم! اونجا خیلی فرق داره هربار که بارون میگیره و بارونیشو درمیاره و تن من میکنه که تو راه سرما نخورم ، من از دوباره عاشقش میشم:) اونجا فرق داره خبری از آدمای سنگی نیس اونجا فرق داره چون اون جنگل فقط یه پادشاهو یه ملکه داره فرق داره چون عشق اونجا حرف اولو میزنه اونجا فقط کلمات نیستن که حرف میزنن طرز نگاهامون، سکوتمون،خنده هامون ، حتی شاخو برگ درختا و کلبمون حرفایی برای گفتن دارن اینارو گفتم که بگم رویاها... بعضی وقتا همه چیتو از دست میدی و تنها چیزی که برات میمونه رویاهاتن ؛) , ...ادامه مطلب
شبها از سر بیخوابی برای خودم قصه ی دختری را میگویم که روزگار در 23سالگی به انبوه موهای سفیدش میخندید... , ...ادامه مطلب
یه آدم شکسته از من ساختی... عاشق کشه بیرحم , ...ادامه مطلب
عشق یعنی تا یه خودکار میاد دستت گوشه ی کتابت اسمشو مینویسی... , ...ادامه مطلب